جدول جو
جدول جو

معنی عزم کردن - جستجوی لغت در جدول جو

عزم کردن
قصد کردن، آهنگ کردن
تصویری از عزم کردن
تصویر عزم کردن
فرهنگ فارسی عمید
عزم کردن(خوی / خی تَ)
قصد کردن. آهنگ کردن:
ز بعد یوسف ایوب صابر آمد باز
بدهر بد صدوهفتاد و کرد عزم سفر.
ناصرخسرو.
گر کردی این عزم کسی را ز تفکر
نفرین کندی هر کس بر آزر بتگر.
ناصرخسرو.
نکند باز رأی صید ملخ
نکند شیر عزم زخم شکال.
؟ (از کلیله ودمنه).
همه سر عقلم و چون عزم کنم
همه تن جان شوم ان شأاﷲ.
خاقانی.
چون نیست وجه زر نکنم عزم مکه باز
جلباب نیستی به سر و تن درآورم.
خاقانی.
چون ملکان عزم شدآمد کنند
نقل بنه پیشتر از خود کنند.
نظامی.
بعد از آن برخاست عزم شاه کرد
شاه را زآن شمه ای آگاه کرد.
مولوی.
عزم کردم و نیت جزم که بقیت عمرفرش هوس درنوردم. (گلستان سعدی).
من همه قصد وصالش میکنم
وآن ستمگر عزم هجران میکند.
سعدی.
وگر نه عزم سیاحت کند نه یاد وطن
کسی که بر سر کویت مجاوری آموخت.
سعدی.
از خیال عشق دل عزم رمیدن میکند
حمد بر نقاش این شیر از کشیدن میکند.
میرزا شریف الهام تخلص (از آنندراج).
اجماع، عزم کردن بر کاری. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
عزم کردن
قصد کردن آهنگ کردن تصمیم گرفتن
تصویری از عزم کردن
تصویر عزم کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از علم کردن
تصویر علم کردن
راست کردن، افراشتن، برافراشتن،کنایه از آماده کردن، کنایه از تحریک کردن، برانگیختن به ویژه بر ضد کسی یا چیزی،
کنایه از ساختن، برپا کردن مثلاً در آن شهر یک قمارخانه علم کرده بود،
کنایه از مطرح کردن، به وجود آوردن مثلاً برای مؤسسه یک نام جدید علم کرده اند،
کنایه از پهن کردن، چیدن مثلاً بساطش را علم کرد
فرهنگ فارسی عمید
(تَ خُ کَ دَ)
جنگیدن و جنگ و نبرد کردن. (ناظم الاطباء) :
که در کشور هند چون رزم کرد
بدان را سر اندرکشیده به گرد.
فردوسی.
سپاهی ز استخر بی مر ببرد
بشد ساخته تا کند رزم کرد.
فردوسی.
وز آن پس کنی رزم با اردوان
که اختر جوان است و خسرو جوان.
فردوسی.
اندر عراق بزم کنی در حجاز رزم
اندر عجم مظالم و اندر عرب شکار.
منوچهری.
به دشت گل و خار و گنداب و چاه
مکن رزم کافتد به سختی سپاه.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
برکشیدن تیغ و مانند آن. (آنندراج) :
زین ایمنم که تیغ جدایی علم کنی
هر قطره خونم از تو جداگانه پر شده ست.
نورالدین ظهوری (از آنندراج).
، مشهور کردن. سرشناس کردن. از میان جمع برآوردن. بر سر زبانها افکندن، راست کردن. افراشتن. برافراشتن. علم نمودن.
- اوستا علم کردن (در لباس) ، از سرو ته آن زدن.
- دم علم کردن، دم برافراشتن.
- قد علم کردن، قد برافراشتن
لغت نامه دهخدا
(خوَیْ / خَیْ / خِیْ / خُیْ بَ وَ دَ)
ازکار انداختن. معزول کردن. کسی را از شغل و منصب بازداشتن. (ناظم الاطباء). خلع کردن. (فرهنگ فارسی معین). مقابل نصب کردن. از عمل پیاده کردن. ابطال کردن
لغت نامه دهخدا
(مُ)
احتفال. مجلس عیش ساختن. رجوع به بزم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از جزم کردن
تصویر جزم کردن
استوار و قطع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
برکنار کردن هیالاندن کسی رااز شغل و منصب خود بر کنار کردن خلع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
راه انداختن بر پا کردن، نامی کردن، تیغ بر کشیدن، آمادن برکشیدن تیغ و مانند آن، مشهور کردن سرشناس کردن، راست کردن بر افراشتن بر پا کردن، تهیه و آماده کردن، یا اوستا علم کردن، از سر و ته لباس زدن، یا دم علم کردن، دم بر افراشتن، یا قد علم کردن، قد بر افراشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علم کردن
تصویر علم کردن
((~. کَ دَ))
برپا کردن، برافراشتن، آماده کردن، تهیه کردن، از سر و ته لباس زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عزل کردن
تصویر عزل کردن
برکنار کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عزل کردن
تصویر عزل کردن
عزلٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از عزل کردن
تصویر عزل کردن
Depose
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از عزل کردن
تصویر عزل کردن
déposer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از عزل کردن
تصویر عزل کردن
退位させる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از عزل کردن
تصویر عزل کردن
معزول کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از عزل کردن
تصویر عزل کردن
পদচ্যুত করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از عزل کردن
تصویر عزل کردن
ถอดถอน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از عزل کردن
تصویر عزل کردن
kuondoa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از عزل کردن
تصویر عزل کردن
görevden almak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از عزل کردن
تصویر عزل کردن
물러나게 하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از عزل کردن
تصویر عزل کردن
废除
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از عزل کردن
تصویر عزل کردن
להדיח
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از عزل کردن
تصویر عزل کردن
menggulingkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از عزل کردن
تصویر عزل کردن
पदच्युत करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از عزل کردن
تصویر عزل کردن
afzetten
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از عزل کردن
تصویر عزل کردن
deponer
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از عزل کردن
تصویر عزل کردن
depor
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از عزل کردن
تصویر عزل کردن
pozbawić stanowiska
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از عزل کردن
تصویر عزل کردن
усунути
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از عزل کردن
تصویر عزل کردن
absetzen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از عزل کردن
تصویر عزل کردن
смещать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از عزل کردن
تصویر عزل کردن
deporre
دیکشنری فارسی به ایتالیایی